پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

بالاخره راه افتادي مامان جون

پسر قشنگم، طبق معمول بابا حميد ماموريته رفته كوهدشت و من و تو هم خونه ماماني اومديم دو سه روز پيش ماماني برات يه كالسكه خريد تا اون رو حول بدي و كم كم راه رفتن رو تمرين كني ..... خلاصه من و بابا حميد هم مي برديمت بيرون و هي دستت رو مي گرفتيم راه مي برديمت تا پاهات سفت تر بشه ...خلاصه خونه ماماني بوديم خاله سيما هم خيلي باهات تمرين مي كرد مثلا يه چيزي مي داديم دستت چون به لباسشويي علاقه داري مي گفتيم بريم بندازيم تو لباسشويي بعد چند قدم مونده به من خاله دستت رو ول مي كرد تو هم مي دويدي مي اومد بغل من ...واي كه چقدر اين لحظات لذت بخشه پسرم نااميد نشو و بلند شو تمرين كن نه الان كلا سعي كن هيچ وقت تو زندگي نااميد نشي هر وقت افتادي به خدا توك...
28 آذر 1391

پرشانننننننننننننننن

پرشانم مي خوام يه درد و دل باهات بكنم وقتی خط به خط این جمله ها رو می نويسم ميبينم که چند سالی هست  هر روز این گله ها رو از خودم می کنم... گاهی وقت ها هم به زندگی خانم های خانه دار غبطه می خورم فقط چند روز سرکار نبودن و با پوست و استخوان درک کردن اينکه چقدرررررررررررررررررررررر  زندگي به خودم بدهکارم!  چقدر صبحها کمي ديرتر از خواب بلند شدن چقدر صبحانه را سر حوصله خوردن چقدر در صف آرايشگاه شلوغ بودن و به حس و حال زنان براي زيباتر شدن نگاه کردن چقدر در پاساژها و مراکز خريد با زنهاي ديگر چرخ زدن و سر به سر فروشندگاني که مي خواهند جنسشان را با مهارت تمام به تو بفروشن...
25 آذر 1391

ماماني دوستت داريم

پرشان عسلي؛ هر روز صبح توي دلم مي گم خدايا شكرت كه مامان مهربوني به من دادي ...... پرشان ماماني خيلي مهربونه و صبورانه تو رو نگه مي داره.......... حتي صد برابر بهتر از من تو رو نگه مي داره ، اميدورام همينطور كه پسر خوبي هستي بزرگتر هم كه  ميشي قدرشو بدوني و بدون كه خيلي خيلي براي تو زحمت كشيدن ......... خدايا دعا گوي مادرم هستم و هر روز براشون تن سالم آرزو مي كنم ..   متشكرم مامان مهربوننننننننن
20 آذر 1391

عاشقانه هاي من و پرشان

عسلم؛ اين روزها خيلي شيرين شدي انقدر مي بوسمت كه دلم مي خواد بخورمت.آخه نمي دوني چه كارهايي مي كني. من مي ميرم باسه اون بوسه هات كه پشت سرم قايم مي شي و من رو مي بوسي...مي ميرم باسه دالي بازيهات..... عزيزم سعي مي كني بعضي كلمات رو تكرار كني كه خيلي شيرينتر مي شي بهت مي گم پرشان غذا يا آب مي خواي با دستت علامت مي دي كه آره مي خوام..... از كفش پوشيدن بدت مي اومد اما يك كفش خوشمل برات خريديم تا به ذوق اون شايد ترست بريزه و راه بري...     خدايا به خاطر اين پسر سالم و زيبا كه به من و حميد دادي بارها و بارها سجده مي كنم  خدايا دوستت دارم  
18 آذر 1391

نامه‌اي به تو پسرم

پســـرم!  پسر ِخوبم  میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!  ... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی  پســـرم...  مامانت برای تو حرف هایی داره  حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...  عزیزدلم!  یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره.  بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"  و اون میزنه زیر گریه....  زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...  موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری... باید برای اینجور و...
1 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد